شعری از شاعر فرزانه ارسلان صمدی لرگانی
گفتم زچه رو با دل بیچاره به جنگی گفتا پی آهوی ختا هست پلنگی گفتم که به کف تیغ شرر بار نداری گفتا به کمان از مژه داریم خدنگی گفتم ز چه رو مرغ دل آرام ندارد گفتا پی هر دانه […]
گفتم زچه رو با دل بیچاره به جنگی گفتا پی آهوی ختا هست پلنگی
گفتم که به کف تیغ شرر بار نداری گفتا به کمان از مژه داریم خدنگی
گفتم ز چه رو مرغ دل آرام ندارد گفتا پی هر دانه برانیم به سنگی
گفتم ز غریق شب وامواج خروشان گفتا نهراسد ز شب و موج نهنگی
گفتم که بصحرای خیالست دل تنگ گفتا زچه در عرصه ی آن حلقه تنگی
گفتم شود آیا رخ ماه تو ببینم گفتا که اگر با صنم خویش بجنگی
گفتم زپی وصل توازخویش گسستم گفتا صمدی بهر چه در حال درنگی
شاعر: ارسلان صمدی لرگانی
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0