یاداشت های یک مینی کوچک

به مناسبت سالروز آزادسازی شهر مهران

به گزارش کلام ماندگار، در تاریخ ۷ مرداد ۶۲ وطی عملیات والفجر۳ قسمت اصلی شهر مهران و بخشی از اطراف و ارتفاعات مشرف بر شهر ، از دست نیروهای عراقی آزاد شد مدتی که عراقی ها در مهران بودند گاهاً توسط نیروهای ایران و گروههایی که تازه تشکیل شده بودند نیروهایی مثل بسیج و تعدادی […]

به گزارش کلام ماندگار، در تاریخ ۷ مرداد ۶۲ وطی عملیات والفجر۳ قسمت اصلی شهر مهران و بخشی از اطراف و ارتفاعات مشرف بر شهر ، از دست نیروهای عراقی آزاد شد
مدتی که عراقی ها در مهران بودند گاهاً توسط نیروهای ایران و گروههایی که تازه تشکیل شده بودند نیروهایی مثل بسیج و تعدادی از نیروهای ارتش ،مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند. اماعراقی ها تقریباًشهر را حفظ کردند.
پس از آن در تاریخ ۷ مرداد ۶۲ با طراحی و انجام عملیات والفجر۳ قسمت اصلی شهر مهران و بخشی از اطراف و ارتفاعات مشرف بر شهر ، از دست نیروهای عراقی آزاد شد.
این عملیات با فرماندهی مشترک ارتش و سپاه طراحی شد که علاوه آزادی خود مهران ، باعث تسلط رزمندگان اسلام بر جاده مهران –دهلران و مهران –ایلام و بخشهای از ارتفاعات قلاویزان شد

من محصلی بودم که با گرفتن کپی شناسنامه و دستکاری آن و اصرار زیاد(یک سال) و یک سال پیگیری به جبهه اعزام شده بودم.

دوره آموزشی فشرده و بسیار سختی را در کاشمر دیده بودم .(سال ۶۱ یکبار منطقه جنوب را دیده بودم*خاطره مجزا تدوین شده ارسال می کنم)

خیلی عجیب بود کامیون ها ما را در مسیر جنگلهای بلوط پیچ وتاب می دادند…از نواحی بکر و روستاهای شگفت انگیز عبور کردیم.

در بین جنگلی از درختان بلوط مستقر شدیم.و سپس باز هم حرکت کوه ها و دره ها و در کنار رودخانه کنجان چم

آه رودخانه که حاشیه آن گل های خر زهره داشت

درون آب ماهی ها آسوده و بیخیال بازی می کردند…

تعدادی لوله فلزی و چند تکه برزنت کثیف و چرب

خدای من؛باید سرپناهی می ساختیم

بلاخره مستقر شدیم…معلمی متدین فرمانده دسته ما بود…اکثرا کودک(زیر۱۸ سال) بودیم.

دعای توسل می خواندیم…گاه مقاله و گاه سخنرانی…و شستن ظرف(لیوان پلاستیکی و ظرف)

یکی از همرزمان ما نوجوانی بود که در پرورشگاه بزرگ شده بود

آنطور که شنیدم غیر از حسن(اهل روستای آبکوه)

با شباهت عجیب به سربازان شرق دور… قرایی و صغیری و احمدزاده و بیدار (از فریمانی ها )هم‌با قدری فاصله از ما حضور داشتند.

تمرینات صبح بعد از نماز بسیار دشوار بود…من اسلحه آمریکایی (ژ-س)داشتم ،هم قد خودم سنگین

و دست وپا گیر…یکی از بچه های نیشابور در یک مبادله پایاپای در عوض دریافت کلاه قشنگ و آفتابگیر من حاضر شد آنرا بدوش بکشد.

چند بشکه روی تپه را در تمرین با نارنجک تفنگی هدف قرار می دادیم…باور نکردنی بود…فشنگ خاصی استفاده می کردیم…

در رزم شبانه و عبور از سیم خار دار و خلاصه

صحنه های دلهره آور که به نظرم از جنگ واقعی سخت تر بود…لحظه ها گذاشت و هنگامه نبرد رسید

هواپیما های بعثی ها چند صد متر بالا تر از محلی که ما بودیم را بمباران کردند…

محمد علی قرایی آنجا زخمی و شهید شد

سرباز (خاوری) دوست من را با کالیبر زده بودند وبه شهادت رسیده بود…تنها فرزند خانواده بود.

قلاویزان مقاومت می کرد و هلی کوپتر ها آب و آذوقه می انداختند

پاسدارغلامرضا انبایی فریمانی و پاسدار تکاوررضا افقهی فریمانی و پاسدار حدی وپاسدار عباس عطاردی جانانه می جنگیدند

عباس عطاردی فرزند طوبی خانم هم به شهادت رسید در حالیکه چند شب قبل به من گفت وقتی ماه در آسمان نباشد وقت هجوم به دشمن بعثی است….چند کودک خردسال در فریمان داشت و هم محله ای ما بود

گفتم اگر بچه سراغ پدرشان را از من بگیرند چه جواب بدهم…

مهران آزاد شد… و من اولین بار در سال۶۲ مهران را دیدم

لشگر ۵ نصر سرافراز و فرمانده لشگر ما مرتضی قربانی با لهجه اصفهانی بود

اما شوربختانه در سال ۶۵ بعثی ها مهران را مجددا تصرف کردند…خبری غمبار…مهران ای شورستان بلا…

و آن زمان(سال ۱۳۶۲) من تخریب چی بودم …و با کوله باری از تجربه…البته با مشاهدات عینی و …

نبرد سختی بود…هجوم هواپیماها(در فرصتی توضیح خوهم داد)…گرمای شدید…

بوی تعفن مزدوران بعثی….یک پهنه وسیع میدان مین و من کودک محصل
(بقول مادرم شیربچه فریمان)؛از خودم می پرسم چرا؟! مرگ و نیستی …..آیا می شد جلوی تلفات را گرفت؟ بعثیون بازی خورده بازیگرانی پشت پرده…صهیونیست ها… البته
ما از دین و آیین مان و مرزهای کشورمان دفاع خواهیم کرد…و من با یک اشاره رهبرم اینجا هستم…

عملیات شناسایی و نفوذ در محدوده دشمن…خنده دار است بگوییم در برگشت ضایعات میوه(پوست)آنرا خوردیم….

خلاصه هنگام شروع عملیات آسمان پر از فشنگ های بود که مثل ستاره می درخشیدند…خال هندی….هرچه خودرو دیدم گل مال بود…توی یک مسیل ؛آنسوی یک پادگانه آبرفتی…آنسوی صالح آباد…

وجود تانک های بیشمار بعثی…تشنگی و گرما…کمی شکر و کمی نمک …در جستجوی تیکه یخ…

و تدارکات (یک تکه بیسکویت ویفر) گرد خاک و گرما…آب…آب…و مشک های که هلی کوپتر عراقی در آسمان رها می کنند….

آتش باری دشمن و خمپاره ها و صدای بیسم…